ماجرای واقعی؛ ازدواج عروس و داماد وسط بازی مافیا

طبقه دوم دادگاه خانواده همانند سایر روزها شاهد رفت‌وآمد زوج‌های جوان و میانسالی بود که برای جدایی آمده بودند. کنار آسانسور زوج جوانی ایستاده بودند، زن که شاید هنوز سنش به 30 نرسیده بود با نگاهی نفرت‌انگیز به شوهرش می‌نگریست.

ماجرای واقعی؛ ازدواج عروس و داماد وسط بازی مافیا

به گزارش منیبان؛ بعد هم طاقت نیاورد و گفت از اول باید به حرف دوستانم گوش می‌کردم و با تو ازدواج نمی‌کردم. همه به من گفته بودند تو آدم قابل اعتمادی نیستی و خیانتکاری.مرد جوان هم نیشخندی زد و گفت: من هم از همان روزهای اول باید می‌فهمیدم که تو به بیماری شک و توهم مبتلا هستی. من اشتباه کردم، واقعاً برای خودم متأسفم که با تو ازدواج کردم.در همین موقع منشی دادگاه زوج جوان را که نوبت رسیدگی به پرونده‌شان رسیده بود به داخل فراخواند.قاضی در حال مطالعه پرونده بود و به محض ورود آنها خودکارش را روی پرونده گذاشت و گفت: چرا می‌خواهید جدا شوید؟مرد جوان اجازه خواست تا توضیح دهد. بعد نگاهی به همسرش کرد و گفت: من به بازی مافیا علاقه داشتم و تقریباً هر شب برای بازی به کافه می‌رفتم. این خانم هم بسیار حرفه‌ای مافیا بازی می‌کرد؛ این موضوع باعث شد توجهم به او جلب شود و بعد از مدتی هم با هم وارد رابطه شدیم و پس از چند ماه ازدواج کردیم. الان هم نزدیک به یک سال است که زیر یک سقف داریم زندگی می‌کنیم اوایل زندگی مشترک همه چی خوب بود، البته از همان روزهای اول زندگی مشترک مدام در حال کنترل کردن من و تلفن همراه و رفت و آمدهایم بود منتها من این رفتارش را به حساب عشق و علاقه‌اش به خودم می‌گذاشتم. تا اینکه احساس کردم شک و تردیدش کم کم بیشتر می‌شود و دیگر برایم آزار دهنده بود. مدام در حال کنترل وسواس‌گونه رفتار من بود بعد هم شروع کرد به تهمت زدن و اینکه من به او خیانت می‌کنم.آقای قاضی من هیچ خطایی نکردم و با عشق ازدواج کردم اما رفتار و گفتارش دیگر برایم قابل تحمل نیست اینکه در جمع دوستان و فامیل مدام بحث کنیم و و مؤاخذه شوم که چرا به فلان دختر نگاه کردی یا حرف زدی یا اینکه به محل کارم 10 بار زنگ می‌زند تا ببیند من آنجا هستم یا نه، اگر یک بار به تلفنم جواب ندهم باید ثابت کنم کجا بوده‌ام و چه کار می‌کرده‌ام خلاصه که از این همه کنترل و شک و تهمت خیانت خسته شده‌ام و چاره‌ای برایم نمانده جز اینکه از او جدا شوم.پس از حرف‌های مرد جوان قاضی رو به همسرش کرد و گفت دخترم این رفتار تو دلیل خاصی دارد آیا از شوهرت مورد شک برانگیزی دیده‌ای؟زن جوان گفت: شوهرم مرد خوش قیافه و خوش برخوردی است او در طلا فروشی بزرگ پدرش کار می‌کند و زنان و دختران زیادی به آنجا رفت‌وآمد می‌کنند.

 

 از طرف دیگر همان‌طور که خودش گفت او عاشق بازی مافیاست و مدام برای بازی به کافه می‌رود وقتی ازدواج کردیم به خاطر شناختی که از این بازی و محیط و شرایط اجرای آن داشتم به او گفتم دیگر حق ندارد برای بازی مافیا به کافه و جمع دوستانش برود چون در آنجا دختران زیادی هستند که بازی می‌کنند و بالاخره نوع بازی به شکلی است که احتمال دوست شدن آنها وجود دارد. آقای قاضی به من حق بدهید هم شغل شوهرم هم بازی مافیا او را با زنان و دختران زیادی رو‌به‌رو می‌کند و من تحمل این اتفاق را ندارم. اگر او مرا دوست داشت دیگر مافیا بازی نمی‌کرد.در این موقع مرد جوان بلند شد و گفت: جناب قاضی این زن با حرف‌ها و تهمت‌هایش مدام با اعصاب و روان من بازی می‌کند دیگر خسته شده‌ام مگر می‌شود من سر کار نروم یا با دوستانم بیرون نروم اصلاً مگر امکان دارد هر جا که می‌روم او را ببرم.

 او خودش با دوستانش بیرون می‌رود تفریح می‌کند باشگاه ورزشی می‌رود اما هرگز نشده من به او شک کنم یا از او بخواهم که مدام هر جا می‌رود با من تماس تصویری بگیرد چون به او اعتماد کامل دارم اما برعکس او ذره‌ای به من اعتماد ندارد کارهایش مرا مضحکه و مورد تمسخر دوست و آشنا کرده است.زن جوان ناگهان شروع به گریه کرد و گفت: همین هفته قبل دوستم متوجه شد شوهرش به او خیانت کرده است او هم مدام برای مافیا به کافه می‌رفت و همانجا با یک دختر دوست شد.شوهرش هم با عصبانیت گفت: خوب به من چه ارتباطی دارد که شوهر دوستت خیانت کرده است، چرا مدام مرا با بقیه مقایسه می‌کنی؟ من واقعاً تحمل ندارم و طلاق می‌خواهم.زن جوان هم گفت: اگر زیر سرت بلند نشده بود به این راحتی دنبال طلاق نبودی و برای حفظ زندگی‌ات تلاش می‌کردی من هم طلاق می‌گیرم تا تو راحت شوی.قاضی که متوجه اختلاف این زوج بر بی اعتمادی زن شده بود، گفت: شما نیاز به مشاوره دارید اگر مشکلتان حل نشد آن وقت طلاق را ثبت می‌کنم.


ت ت
کدخبر: 237105 تاریخ انتشار
اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    در رسانه های دیگر بخوانید
    ارسال نظر

    پربیننده‌ترین
    اخبار روز سایر رسانه ها